سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

دلم واسه نوشتن تنگ شده بود... یه نفر بهم گفت هر شب بنویس... داشتم فکر میکردم احمقانه تر از این که بی هدف یه کاری رو انجام بدم چیه.. بعد یادم اومد که نوشتن یه خاصیت داره ، اونم اینه که دیگه احساس نمیکنی کسی حرفت رو نمیفهمه حتی اگه کسی حرفت رو هم نفهمه! خوشبختانه من همچین حسی نداشتم و ندارم ، اینو یکی از دوستام که جدیدا زیاد مینویسه بهم گفت دیدم بد هم نمیگه...  که البته الان فهمیدم که نوشتنی خیییییییییلی فایده داره

دوست دارم یکی این سوالا رو بخونه و بهم جواب بده :

آیا میدانید که دنیای شما با به دنیا آمدنتان به وجود و پس از مرگتان از بین میرود؟ آیا میدانید که تمام اجزا و مجودات در کل کائنات تنها مقدمه ورود یک انسان را فراهم میکنند؟ و آیا میدانید آن انسان پس از ورود کجا میرود؟

البته از نظر من هم اینها سوال نیستن ، اینا یه جور استفهام قطعیه (منشا ادبی نداره)... شاید یه جور تفهیم مطلب.... جدیدا به من میگن مغرور ... نمیدونم گفتن بعضی از مطالب که هیچ ربطی به من نداره و من فقط از صحتش خبر دارم و دارم نقلش میکنم چرا باید به من صفت مغرور !!! بده. شاید به خاطر اینه که زیاد با قطعیت بیانشون میکنم.. در این شک ندارم که اگر شما هم به جای من بودید همین رفتار رو میکردید. یعنی با قطعیت از دانسته هاتون میگفتید.

من آدم خوبی نبودم و نیستم ... و اگر به همین روندی که الان دارم ادامه بدم همون آینده ای رو خواهم داشت که فرهنگ (دوستم) برام پیشبینی کرده ... البته خوب بودن و نبودن کاملا نسبیه. من درحد خودم میدونم که اونی نیستم که باید باشم... چند روزه یه ساعتایی خیلی تو فکر فرو میرم، بچه ها میگن چرا دپرسی(!) اما نه، از ناراحتی نیست که حرف نمیزنم... از خستگیه... از صفتهای مزخرف و حیوانیه... تمام این مدت و شاید تا همین امروز صبح فکر میکردم از خیلیها بیشتر میفهمم... جالبه الان دیگه شک دارم که حتی اگر به اندازه گربه همسایه بفهمم..

عیدتون مبارک:

دل نوشته ای تقدیم به خاتم الاوصیاء، حضرت صاحب الامر و الزمان و تمامی منتظران حضرتش

 

این‌جا همان سرزمین موعود توست. قطعه‌ای از بهشت که به زمین پیوند خورده است. از مرکبت پایین بیا! رحل اقامت بیفکن! این خاک می‌خواهد اعجاز عطش را تماشا کند؛ قرن‌هاست در انتظار حضور توست. می‌خواهد در عطر نفس‌هایت متبرک شود. این خاک مهر سجود عالمی خواهد شد.
از مرکبت پایین بیا! رحل اقامت بیفکن! خیمه‌های بی‌کسی‌ات را برپا کن! به کودکانت مشق عطش بیاموز! این خاک از خون تو آبرو خواهد گرفت. خون سرخت در شریان عزّت و آزادگی انسان تا ابد جاری خواهد ماند.
سینه‌ات را به پهنای تمام دردهای عالم وسعت داده‌اند. تو امروز حماسی‌ترین مثنوی تاریخ را با تکه‌های پیکرت خواهی سرود. در بیت بیت شعر تو حقیقتی جاری است که راز ماندگاری مثنوی‌ات خواهد شد. قافیه‌های شعرت چشم‌های عبّاس است، قامت رعنای اکبر، حنجر نازک اصغر. قافیه‌های شعرت، تمام وزن سپاه دشمن را به هم می‌ریزد. «هل من ناصر» غریبانه‌ات تمام دشت را به آتش می‌کشد. ذوالجناح از درد به خود می‌پیچد. حجم هوا سنگین است هر چه قدر چشم می‌دود سیاهی است، نیزه‌های آخته، شمشیرهای برهنه، روبهان پلید، گرگ‌های درنده، و مردی که سینه‌اش به اندازة تمام زخم‌های نامردی بی‌انتهاست. سینة صدچاک او تمام تیرهایتان را برخواهد تافت، با تمام سپاه نیرنگ خود به پیش بیایید!
 به نام دین و به نام آیین محمد(ص) کلام رسول خدا(ص) هنوز در حافظة تاریخ مانده است: «احبّ الله من احب حسیناً» «هر کس حسین(ع) را دوست بدارد خداوند دوستش دارد».

میلاد نور بر همگی تان مبارک باد. در زندگی دعای خیر حضرت ولی عصر(عج) همواره بدرقه راهتان باد.

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/6/6ساعت  9:25 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به لودر قسم
دست ها
کاری به کار عشق ندارم..
همین
وقت نوشتن
آقا ما بد، شما خوب
ارغوان
[عناوین آرشیوشده]